کوتاه کردن موهای سبحان
در روز یک شنبه ٢٥/١٠/١٣٩٠ سبحان را به آرایشگاه برده و موهای او را کوتاه کردیم.البته سبحان کوچولو از صدای موتراش ترسیده بود و کلی گریه کرد.
تصاویر کامل را می توانید در ادامه مطلب ببینید.
داستان غم انگیز کوتاه کردن موهایم.
خودمونیم ها ، عجب موهایی دارم . خوشا به حال خودم.
بابایی این دیگه چیه؟! این آقا کیه؟! می خواد چیکار کنه؟!!!!!!
فضولی نکن. قبول ندارم . من موهام می خام . به هیچ کس نمی دمش.
انگار اینا می خوان تمام موهامو بردارن.
باید بزنم زیر گریه. هـهـهـهـهـهـه هههههه ه ه ه ه ه ه ه ه هههههههههههههههههه
آآآآآآآآآآآآخ خ خ خ خ یواش تر مگه دعوا داری؟ بزار به داداشام بگم . میان تمام موهاتو می کنن. البته اگه مو داشته باشی؟ کو ....... آررررررررررره این آقا هم مثل بابام کچله. به همین خاطر چشم دیدن موهای منو ندارن.
چیکار کنم این گریه کردن ما هم فایده ای نداره..............
اوفیششش بالاخره این پیش بندو باز کردن.
چیه بچه گول می زنین!!!! موهامو برداشتین حالا میدین ماشین بازی کنم؟ من موهامو می خام.
مامان ، بابا موهام کو؟ می خام اونارو شونه کنم.